محل تبلیغات شما


حنای ِعید 
**
از بر و دوش تو یک شب بسترم رنگین نشد
دست من هـــرگز تو را در زیرسربالین نشد

بی تو چندان مانده ام محروم از رنگِ نشاط
کز حنــــای عیـــد هم سرپنجه ام رنگین نشد

در سیــاهی صبح و شام عمرمن آمد به سر
وز چــراغان جمــالت کلبــــــه ام آذین نشد

گــرچــه رنج باغبــانی بــــرده بودم سالها
چشم من از شرم درباغ رخت گلچین نشد

از خدا گر خواستم وارستگی ازعشق تو
این دعای بی ثمر ، شرمنده ی آمین نشد

خواستم دل را به خوابِ خوش زلالایی کنم
خواب من از سرپرید و خواب اوسنگین نشد

گــرچــه دیدم بـارها نامردمی از مردمان
طبع من از آشتی مایل به قهر و کین نشد

آسمانم بس که خو با نـامــرادی داده بود
از شکستِ آرزوها جبهه ام پُرچین نشد

لذتی حاصل نشد هرگز مرا ازشعرخویش
همچو نخل از میوه ی خود ، کام من شیرین نشد

آنکه از عیب کسان برعیبِ خود افکند چشم
داشت گرچندین هنردرآستین ، خودبین نشد

صائبِ تبریزگفت از قول این حسرت نصیب
"هرگز ازشاخ گلی آغوش من رنگین نشد"


 محمّد قهرمان


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها